تنهایی
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط رها |
من از يك شكست عاشقانـــ ه مي آيم...


بگذار همـــ ه براي اين اعتراف تلـــــخ سرزنشم كنند...
شكست نـه براي پنهان كردن است نـه بهانــه ي پنهان شدن!

مي گويند از صبح بنويس... از آفتاب...
و من چگونــه از خورشيد بنويسم وقتي تمام وقتم باران
پنجره ي چشمانم را شستــــه است؟؟؟

همـه دلشان آدم هاي خوشحال مي خواهد
اما من گمان مي كنم كه اداي خوشبخت بودن را در نمي آورم...

بي ستـ ــاره ام و زرد...
با طعـــم معطــر پاييـــــز...
كـه حضورش تنها معجزه ي لحظـه هاي تنهايـــي من است...

قيمت وفــ ــا شايد گران تر از آن بود كـه بهانــه ي دوست داشتني زندگی ام از
عهده ي دوست داشتنش برنيامد...

قرار بود حقيقت را بگويم...
سخـــت است...
بي علاج است...
دانستنش نابـــود مي كند
گريـــه ي شبانــه مي آورد...
اما همين خبر ناگـــوار، واقعيـــــست...
او يكـــي جـــز مـــن را داشت...

سكوت می کنم تا بـه خاك سپردن آخرين آرزوهاي بر باد رفتـه ام آبرومندانـه باشد...
گريـه مي كنم ولی با شكـــوه..!

او نمی شنـــود و نمی دانـــد کـه مــــاه،
خوشبختی مشترک همــه ی بــی ‏ستـــاره‏ هاست...

و اما یک سوال کوچک می مانـــد
برای پرسیدن از کسی کـه بی پاسخ ترین سوال فکر آشفتـه من است...

چکار کرد این دل ساده ام کـه از چشـــم تــــو
افتادم..؟؟!




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.